طرح احیای دولت آباد کهن

امام علی علیه السلام: شهرها با حب وطن آباد می شود

طرح احیای دولت آباد کهن

امام علی علیه السلام: شهرها با حب وطن آباد می شود

همشهریان گرامی جهت شرکت در این طرح می توانند مطالب،عکسها وفیلمهای خود را که در ارتباط با گذشته شهر دولت اباد می باشد را برای ما بفرستند تا با نام خودشان منتشر کنیم و یا اینکه با ارسال درخواست عضویت در این طرح، به نویسندگان این طرح بپوندند و مطالب را مستقیما منتشر کنند.
پل ارتباطی ما با شما:arrahimi@chmail.ir

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

اولین قدم این پروژه را از شهدا شروع می کنیم.همانطور که می دانید شهر دولت اباد حدود ۱۸۰شهید را تقدیم اسلام کرد.شهدایی که حق بزرگی گردنمان دارند و کمترین کاری که می توانیم برایشان انجام دهیم این است که یاد و خاطره انها را زنده نگه داریم.قطعا همه شهدا و از جمله شهدای شهرمان کارهای بزرگی انجام داده اند که به این مقام بزرگ دست یافته اند ولی متاسفانه بعد از بیست و اندی از پایان جنگ هنوز اطلاعات کمی در مورد شهدا شهر وجود دارد و مطالب به صورت متمرکز جمع اوری نشده.نکته ای که شاید کمتر کسی بداند این است که دولت اباد یکی از پیش قراولان دفاع مقدس بود.تو هشتاد نفر اولی که داوطلبانه جهت شرکت در دفاع مقدس ثبت نام کردند(کل کشور) نزدیک ۱۲نفر از دولت اباد بودند.یکی از افراد انقلابی و حزب الهی شهرمون شهید عباسعلی فتاحی بود.شهیدی که چه در دوران قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و دوران جنگ تحمیلی خود را وقف اسلام کرد و دانشجو بودنش مانع از فعالیتش در این زمینه نشد و مجاهدتهای زیادی نمود که ان شاءالله در مورد این شهید باز هم خواهیم نوشت.در وصف این شهید می توان همین یک جمله را بیان کرد، شهیدی که حاضر شد سرش بریده شود ولی عملیات(فتح المبین)را لو ندهد.

شرح داستان :یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود...پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... و تخریبچی ها رفتند...

یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه!ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند:مادر! عراقیها سرش عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...

جهت مشاهده توضیحات نحوه شهادت این شهید اینجا کلیک کنید.  


  • ۹۴/۰۴/۰۵
  • احمدرضا رحیمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی